گُم‌شدن



روز نسبتا خوبی بود.
اون درس ترم بعد به نظر خیلی سخت نبود. استاد هم مهربون بود.
ولی هنوز چیزی معلوم نیست.
سین سخنرانی داشت.بخاطر ایشون درسو ول کردم رفتم سالن همایش. اول اینکه دیر اومد. دوم اینکه خیلی تند صحبت کرد. حس حضور صرفا برای رفع تکلیف رو بهش داشتم.
دیشب خواب دیدم تو میدون جنگ بودم. داشتم جلو و جلوتر میرفتم. فضا دودی و خاکی بود. خیلی درهم بود. انگار ملخک هلی‌کوپتر رو گذاشته بودن رو گیج گاهم.
سر شب یکم قاطی کردم. و حس و حالم با صد روز پیش تفاوتی نداشت. خودم نفهمیدم چرا. شاید بی دلیل شاید هم تبعات یک خطای انسانی.

پ.ن:
خدایا بابت اون سوپرایزی که برای میم داشتی،ممنون.
پ.ن:
*.کی میرسد باران؟


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله گردشگری ویزای هنگ کنگ - ویزای تایوان - تور نمایشگاهی مدرسه ی شاداب یه چیزی تو مایه‌های دفتر چرکنویس آموزش تخصصی شطرنج حرفه ای کرج سخن بلاگ خبری بزرگ کننده سینه باسن melodive صنعت کشاورزی